طالعبینی دوهفته!
سلام و صد سلام به همۀ فرزندانم و طرفداران عزیزم. راستش در دو هفتهای که گذشت، سر شمسیداموس خیلی شلوغ بود. خیلی از اشخاص مهم آمدند که توی گوی بلورینم ببینم با این اوضاع قاراشمیش دنیا قرار است چه گِلی به سرشان بزنند. من هم برای اینکه تبلیغ مملکت خودمان بشود، گفتم بهترین گِلی که میتوانید به سرتان بزنید، گِل سرشور ایرانی است. عرض شود که در این دوهفته نپتون و مشتری کمی به سمت زمین متمایل میشوند و هرازگاهی چشمکی میزنند. زمین هم بدجوری میان دو تا دلبر گیر کرده و نمیداند به کدام طرف برود.
همزمان با چشمک نپتون به زمین، یک نفر هم توی خیابان به شما چشمک میزند. وااای مادر، دارم توی گوی بلورینم میبینم که چه چشمک خوشگلی هم میزند و قند توی دلتان آب میشود. میگویند از تو به یک اشاره، از من به سر دویدن. ولی گوی بلورینم میگوید بیخیال دویدن با سر شوید. وگرنه همچین با ملاج میخورید زمین که تا دو هفتهٔ آینده داستانتان نقل محافل ونکوور میشود.
درست لحظهای که مشتری به زمین چشمک میزند، شما روی پل معلق کاپیلانو هستید. خم شدهاید، دست عشقتان را گرفتهاید و دارید مناظر زیبا را نگاه میکنید. اما گوی بلورینم به من میگوید خم نشوید، مادر جان. چرا که بهدلیل سوراخ بودن جیبتان، یک بیست دلاری از آن بیرون میافتد، و باد اسکناس را در هوا میرقصاند و شما باید با حسرت به آن نگاه کنید. پس قبل از رفتن روی پل معلق، از سوراخ جیبتان مطمئن شوید.
در لحظۀ پس از چشمک نپتون به زمین، شما را میبینم که از خوشحالی به هوا پریدهاید. چون بالاخره توانستهاید بعد از کلی پرسوجو در گروه همیاری، در ونکوور «پاچ باقلا» پیدا کنید. گوی بلورینم از الان دارد میز شامتان را میبیند. چه باقلاقاتقی. ولی مادر برنجتان بفهمی نفهمی یه کم نرم شده است. از الان بگویم برنج را زیاد نجوشانید، وگرنه مجبورید آن را شفته بگذارید جلوی مهمانتان. ولی کو گوش شنوا؟ شانس آوردید «بفرمایید شام ونکوور» تمام شد وگرنه امتیازتان از ۳ بالاتر نمیرفت.
گوی بلورینم میگوید پس از چشمک مشتری به زمین، یک موقعیت عالی کاری به شما پیشنهاد میشود. این را گفتم که حواستان باشد اگر دوباره کسی توی گروه همیاری نوشت که برای شندر غاز دنبال رانندهٔ پارهوقت میگردد، دست و پایتان را گم نکنید و از هول حلیم توی دیگ نیافتید که درآوردنتان از توی دیگ واویلا است.
درست است که زمین با نپتون و مشتری در حال دلبری است و همهچیز در این دو هفته رنگ دلبرانه گرفته است، اما گوی بلورینم میگوید زبانم لال اگر دیدید سرتان درد گرفت، سرسری از آن نگذرید. بروید پیش یک دکتر درست و درمان هموطن. ماشالله ما ایرانیها در همه کار استادیم، مادر جان؛ کنایه هم نیست، خودتان شاهد بودید که آن هموطنمان در گروه همیاری را هم دکترهای وطنی نجات دادند.
من نمیدانم شما شهریوریها چرا در این دو هفته مثل خروس جنگی شدهاید. گوی بلورینم دارد نشان میدهد بس که اخم کردهاید، سه تا چروک خوشگل روی پیشانیتان افتاده است. فکر کردهاید با چروک جذابترید؟ نه، مادر. آن جرج کلونی و براد پیت هستند که با چروک جذابترند. پس اخمهایتان را باز کنید، وگرنه به رفتن پیش یک دکتر بوتاکس خوب نیاز پیدا میکنید.
لحظهٔ چشمک برای شما بسیار مهم است. چون دقیقاً در همان لحظه، نکتۀ مهمی را دربارهٔ خودتان کشف میکنید. این کشف ممکن است مربوط به بزرگتر بودن گوش راستتان نسبت به گوش چپ، یا تابهتا بودن سوراخ دماغتان باشد. اما مادر جان، گوی بلورینم میگوید هر چه باشد این کشف خیر است و اتفاقات خوبی بهدنبال خواهد داشت. پس با دقت به گوشها و سوراخ دماغتان نگاه کنید.
حواستان را جمع کنید. گوی بلورینم میگوید مهمان عزیزی برایتان از ایران میآید و از لحظهٔ رسیدن راجع به نداشتن شلنگ آب در دستشویی غر میزند. مادر جان، میدانم اینجا فرنگ است و از شلنگ آب خبری نیست. اما این مهمان شما حالیاش نمیشود. پس مجبورید با صبر و حوصله برایش توضیح دهید که به ونکوور تشریف آورده، نه دولقوزآباد سُفلی. حالا اگر اوضاع مالی خوب بود و توانستید، یک بیده بخرید و در توالت نصب کنید. نبود هم به شیوهٔ سنتی عمل کنید و یک آفتابه از فروشگاه ایرانی بخرید و بگذارید توی دستشوییتان.
گوی بلورینم میگوید قصد دارید آبکش مسیتان را بفروشید، اما دودل هستید، چون این آبکش یادگار مادربزرگتان است. مادر جان، آدم یادگاری را که نمیفروشد. اما بههر حال، اگر مجبورید بفروشیدش، حتماً روز شنبه یا چهارشنبه آن را بگذارید توی گروه همیاری. در یکی از لحظاتی که مشتری برای زمین عشوه میکند، برای آبکش مسی شما هم مشتری پیدا میشود.
گوی بلورینم شما را نشان میدهد که در پارکینگ Horseshoe Bay ایستادهاید و منتظرید که یک نفر از کشتی پیاده شود. دارید خودتان را آمادهٔ عشوهای مشابه عشوهٔ نپتون برای زمین میکنید. اما دیر کرده است. نگران نباشید. در این فاصله، عوض الکی ایستادن، بروید رستوران غذایی درست و حسابی نوش جان کنید و با انرژی برگردید به اسکله و انتظار بکشید. بالاخره یا خودش میآید یا ایمیلش (نامه دیگر قدیمی شده، مادر).
گوی بلورینم میگوید به یک مهمانی دعوت میشوید و دودل هستید که بروید یا نه. حتماً بروید. چون آنجا چشمکهای زیادی به شما زده خواهد شد و شب وقتی به خانه برمیگردید، توی آینه به خودتان نگاه میکنید و میگویید یعنی من اینقدر جذاب بودم و خودم خبر نداشتم؟ حالا زیادی هم جوزده نشوید، مادر. اینها همه بهخاطر نپتون و مشتری است.
یک سفر بسیار هیجانانگیز منتظر شماست. در این سفر آنقدر به شما خوش میگذرد که چند کیلو اضافه وزن پیدا میکنید. گوی بلورینم شما را میبیند که بعد از سفر جلوی آینه به شکمتان نگاه میکنید و مثل برج زهرمار شدهاید. خب مادر، وظیفۀ من همین است که به شما هشدار بدهم. پس برای اینکه سفر از دماغتان درنیاید، جلوی شکمتان را بگیرید.